شعر ، داستان، حکمت و مطالب جالب پرورشی

انتظار- غزلی زیبا از استاد شهریار




باز امشب اي ستاره تابان نيامدي
باز اي سپيده شب هجران نيامدي

شمعم شكفته بود كه خندد بروي تو
افسوس اي شكوفه خندان نيامدي

زنداني تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دريچه زندان نيامدي

با ما سر چه داشتي اي تيره شب كه باز
چون سرگذشت عشق به پايان نيامدي

شعر من از زبان تو خوش صيد دل كند
افسوس اي غزال غزلخوان نيامدي

گفتم بخوان عشق شدم ميزبان ماه
نامهربان من تو كه مهمان نيامدي

خوان شكر به خون جگر دست مي دهد
مهمان من چرا به سر خوان نيامدي

نشناختي فغان دل رهگذر كه دوش
اي ماه قصر بر لب ايوان نيامدي

گيتي متاع چون منش آيد گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نيامدي

صبرم نديده اي كه چه زورق شكسته اي است
اي تخته ام سپرده به طوفان نيامدي

در طبع شهريار خزان شد بهار عشق
زيرا تو خرمن گل و ريحان نيامدي



:: موضوعات مرتبط: شعر های ناب، ،
:: برچسب‌ها: غزل, انتظار,
نویسنده : طاهر ماستری فراهانی
تاریخ : پنج شنبه 15 اسفند 1392
زمان : 23:45
ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد - شعری فوق العاده از حافظ در مدح حضرت رسول (ص)


 

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد

 دلِ رمیده‌ی ما را انیس و مونس شد

نگارِ من که به ‌مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد

به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا

 فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد

به صدر مصطبه‌ام می‌نشاند اکنون دوست

 گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد

خیال آب خضر بست و جام اسکندر

 به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد

طرب سرای محبت کنون شود معمور

 که طاق ابروی یار منش مهندس شد

لب از ترشح می پاک کن برای خدا

 که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد

کرشمه‌ی تو شرابی به عاشقان پیمود

که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد

چو زر عزیز وجود است نظم من آری

 قبول دولتیان کیمیای این مس شد

ز راه میکده یاران عنان بگردانید

 چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد



:: موضوعات مرتبط: شعر های ناب، ،
نویسنده : طاهر ماستری فراهانی
تاریخ : جمعه 27 دی 1392
زمان : 13:38
نبی السلام- شعری بسیار زیبا از سعدی در مدح پیامبر رحمت


 

کریم السجایا، جمیل الشیم

نبیّ البرایا، شفیع الامم

کلیمی که چرخ و فلک طور اوست

 همه نورها پرتو نور اوست

یتیمی که ناکرده قرآن درست

 کتب‌خانه‌ی چند ملّت بشست

چه نعت پسندیده گویم تو را؟

 علیک السّلام ای نبیّ الورا!

درود ملَک بر روان تو باد

بر اصحاب و بر پیروان تو باد

خدایت ثنا گفت و تبجیل کرد

 زمین بوس قدر تو جبریل کرد

بلند آسمان پیش قدرت خجل

 تو مخلوق و آدم هنوز آب و گِل

تو اصل وجود آمدی از نخست

 دگر هر چه موجود شد، فرع توست

ندانم کدامین سخن گویمت

که والاتری زان‌چه من گویمت

ترا عزّ لولاک تمکین بس است

 ثنای تو طه و یاسین بس است

چه وصفت کند سعدیِ ناتمام؟

 علیک الصّلوة ای «نبی السّلام»

 



:: موضوعات مرتبط: شعر های ناب، ،
نویسنده : طاهر ماستری فراهانی
تاریخ : جمعه 27 دی 1392
زمان : 13:27
شعر کامل نظامی در مدح رسول خاتم(ص)


 

محمد کافرینش هست خاکش
هزاران آفرین بر جان پاکش
چراغ افروز چشم اهل بینش
طراز کار گاه آفرینش
سر و سرهنگ میدان وفا را
سپه سالار و سر خیل انبیا را
مرقع بر کش نر ماده‌ای چند
شفاعت خواه کار افتاده‌ای چند
ریاحین بخش باغ صبحگاهی
کلید مخزن گنج الهی
یتیمان را نوازش در نسیمش
از آنجا نام شد درّ یتیمش
به معنی کیمیای خاک آدم
به صورت توتیای چشم عالم
سرای شرع را چون چار حد بست
بنا بر چار دیوار ابد بست
ز شرع خود نبوت را نوی داد
خرد را در پناهش پیروی داد
اساس شرع او ختم جهانست
شریعت‌ها بدو منسوخ از آنست
جوانمردی رحیم و تند چون شیر
زبانش گه کلید و گاه شمشیر
ایازی خاص و از خاصان گزیده
ز مسعودی به محمودی رسیده
خدایش تیغ نصرت داده در چنگ
کز آهن نقش داند بست بر سنگ
به معجز بدگمانان را خجل کرد
جهانی سنگدل را تنگ دل کرد
چو گل بر آبروی دوستان شاد
چو سرو از آبخورد عالم آزاد
فلک را داده سروش سبز پوشی
عمامش باد را عنبر فروشی
زده در موکب سلطان سوارش
به نوبت پنج نوبت چار یارش
سریر عرش را نعلین او تاج
امین وحی و صاحب سر معراج
ز چاهی برده مهدی را به انجم
ز خاکی کرده دیوی را به مردم
خلیل از خیل تاشان سپاهش
کلیم از چاوشان بارگاهش
برنج و راحتش در کوه و غاری
حرم ماری و محرم سوسماری
گهی دندان بدست سنگ داده
گهی لب بر سر سنگی نهاده
لب و دندانش از آن در سنگ زد چنگ
که دارد لعل و گوهر جای در سنگ
سر دندان کنش را زیر چنبر
فلک دندان کنان آورده بر در
بصر در خواب و دل در استقامت
زبانش امتی گو تا قیامت
من آن تشنه لب غمناک اویم
که او آب من و من خاک اویم
به خدمت کرده‌ام بسیار تقصیر
چه تدبیر ای نبی‌الله چه تدبیر
کنم درخواستی زان روضه پاک
که یک خواهش کنی در کار این خاک
برآری دست از آن بردیمانی
نمائی دست برد آنگه که دانی
کالهی بر نظامی کار بگشای
ز نفس کافرش زنار بگشای
دلش در مخزن آسایش آور
بر آن بخشودنی بخشایش آور
اگر چه جرم او کوه گران است
ترا دریای رحمت بیکرانست
بیامرزش روان آمرزی آخر
خدای رایگان آمرزی آخر

 



:: موضوعات مرتبط: شعر های ناب، ،
نویسنده : طاهر ماستری فراهانی
تاریخ : جمعه 27 دی 1392
زمان : 13:6
من مایه رنج تو هستم، راست می گویی - شعری ناب از فاضل نظری


 

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی
شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

شاید از آن پس بود که احساس می کردم
در سینه ام پر می زند شب ها پرستویی

شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم
هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی

از کودکی دیوانه بودم، مادرم می گفت:
از شانه ام هر روز می چیده ست شب بویی

نام تو را می کَند روی میزها هر وقت
در دست آن دیوانه می افتاد چاقویی

بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیری است
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی

اکنون ز تو با نا امیدی چشم می پوشم
اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی

آیینه خیلی هم نباید راست گو باشد
من مایه رنج تو هستم، راست می گویی

 

فاضل نظری



:: موضوعات مرتبط: شعر های ناب، ،
:: برچسب‌ها: غزل عاشقانه- فاضل نظری,
نویسنده : طاهر ماستری فراهانی
تاریخ : پنج شنبه 5 دی 1392
زمان : 20:53
یک غزل زیبا به مناسبت اربعین حسینی


شن بود و باد، قافله بود و غبار بود
آن سوی دشت، حادثه، چشم‌انتظار بود

فرصت نداشت جامه نیلی به تن کند
خورشید، سر برهنه، لب کوهسار بود

گویی به پیشواز نزول فرشته‌ها
صحرا پر از ستاره دنباله‌دار بود

می‌سوخت در کویر، عطشناک و روزه‌دار
نخلی که از رسول خدا، یادگار بود

نخلی که از میان هزاران هزار فصل 
شیواترین مقدمه نوبهار بود

شن بود و باد، نخلِ شقایق‌تبار عشق
تندیسِ واژگون شده‌ای در غبار بود

می‌آمد از غبار، غم‌آلود و شرمسار
آشفته یال، و شیهه‌زن و بی‌قرار بود

بیرون دویده دختر زهرا ز خیمه‌ها
برگشته بود اسب، ولی بی‌سوار بود!

 

سعید بیابانکی



:: موضوعات مرتبط: شعر های ناب، ،
:: برچسب‌ها: سعید بیابانکی - اربعین,
نویسنده : طاهر ماستری فراهانی
تاریخ : دو شنبه 2 دی 1392
زمان : 1:48
عصر آدینه - شعری از طاهر ماستری فراهانی


 

گم می شود لبخندها در بغض آیینه

وقتی فروکش می کند خورشید آدینه

خون می شود گاهی زلال اشک هایی پاک

در انتظار علت یک صبر دیرینه

آن سوتر از ما کودکانی سرخ می میرند

زیر هجوم وحشی سلاخ پر کینه

در یک نبرد نابرابر سهم باروت است

قلبی که عاشق می تپد هر لحظه در سینه

نو می شود تقویم های خون و خاکستر

با خاطراتی تلخ تر از سال پارینه!

***

روزی به آخر می رسد این روزهای تلخ

روزی نوازش می شود دستان پرپینه

چشمم به راه یک مسافر در غباری دور

در امتداد جاده های عصر آدینه ...



:: موضوعات مرتبط: شعر های ناب، ،
:: برچسب‌ها: شعری در مورد ظهور- فرج - انتظار امام عصر(عج),
نویسنده : طاهر ماستری فراهانی
تاریخ : یک شنبه 26 آبان 1392
زمان : 19:22
ترکیب بندی از علیرضا قزوه در مورد کربلا - بسیار بسیار زیبا


می آیم از رهی که خطرها در او گم است 
از هفت منزلی که سفرها در او گم است 
از لا به لای آتش و خون جمع کرده ام 
اوراق مقتلی که خبرها در او گم است 
دردی کشیده ام که دلم داغدار اوست 
داغی چشیده ام که جگرها در او گم است 
با تشنگان چشمه احلی من العسل 
نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است 
این سرخی غروب که همرنگ آتش است 
توفان کربلاست که سرها در او گم است 
یاقوت و دُر صیرفیان را رها کنید 
اشک است جوهری که گهرها در او گم است 
هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند 
این است آن شبی که سحرها در او گم است 

باران نیزه بود و سر شهسوارها 
جز تشنگی نکرد علاج خمارها



بند دوم

جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر 
نشنید کس مصیبت از این جانگدازتر
صبحی دمید از شب عاصی سیاه تر 
وز پی شبی ز روز قیامت درازتر 
بر نیزه ها تلاوت خورشید، دیدنی ست 
قرآن کسی شنیده از این دلنوازتر؟
قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من 
امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر 
عشق توام کشاند بدین جا، نه کوفیان 
من بی نیازم از همه، تو بی نیازتر 
قنداق اصغر است مرا تیر آخرین 
در عاشقی نبوده ز من پاکبازتر

با کاروان نیزه شبی را سحر کنید 
باران شوید و با همه تن گریه سر کنید


بند سوم


فرصت دهید گریه کند بی صدا، فرات 
با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات 
گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا 
باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات 
با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید 
در بر گرفته مویه کنان مشک را فرات 
چشم فرات در ره او اشک بود و اشک 
زان گونه اشک ها که مرا هست با فرات 
حالی به داغ تازه ی خود گریه می کنی 
تا می رسی به مرقد عباس، یا فرات 
از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود 
هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات

از طفل آب، خجلت بسیار می کشم 
آن یوسفم که ناز خریدار می کشم

بند چهارم

بعد از شما به سایه ی ما تیر می زدند 
زخم زبان به بغض گلوگیر می زدند 
پیشانی تمامی شان داغ سجده داشت 
آنان که خیمه گاه مرا تیر می زدند 
این مردمان غریبه نبودند، ای پدر 
دیروز در رکاب تو شمشیر می زدند 
غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار

آتش به جان کودک بی شیر می زدند
ماندند در بطالت اعمال حجشان 
محرم نگشته تیغ به تقصیر می زدند 
در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان 
بر عشق، چار مرتبه تکبیر می زدند 
هم روز و شب به گرد تو بودند سینه زن 
هم ماه و سال، بعد تو زنجیر می زدند

از حلق های تشنه، صدای اذان رسید 
در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسید


بند پنجم

کو خیزران که قافیه اش با دهان کنند 
آن شاعران که وصف گل ارغوان کنند 
از من به کاتبان کتاب خدا بگو 
تا مشق گریه را به نی خیزران کنند 
بگذار بی شمار بمیرم به پای یار 
در هر قدم دوباره مرا نیمه جان کنند 
پیداست منظری که در آن روز انتقام 
سرهای شمر و حرمله را بر سنان کنند 
یارب، سپاه نیزه، همه دستشان تهی ست 
بی توشه اند و همرهی کاروان کنند 
با مهر من، غریب نمانند روز مرگ 
آنان که خاک مهر مرا حرز جان کنند

با پای سر، تمامی شب، راه آمدم 
تنهایی ام نبود، که با ماه آمدم

بند ششم

ای زلف خون فشان توام لیلة البرات 
وقت نماز شب شده، حی علی الصلات 
از منظر بلند،ببین صف کشیده اند 
پشت سرت تمامی ذرات کائنات 
خود، جاری وضوست، ولی در نماز عشق 
از مشک های تشنه وضو می کند، فرات 
طوفان خون وزیده، سر کیست در تنور؟ 
خاک تو نوح حادثه را می دهد نجات!
بین دو نهر، خضر شهادت به جستجو ست 
تا آب نوشد از لبت، ای چشمه ی حیات 
ما را حیات لم یزلی، جز رخ تو نیست 
ما بی تو چشم بسته و ماتیم و در ممات

عشقت نشاند، باز به دریای خون، مرا 
وقت است تیغت آورد از خود، برون، مرا

بند هفتم

از دست رفته دین شما، دین بیاورید! 
خیزید، مرهم از پی تسکین بیاورید! 
دست خداست، این که شکستید بیعتش
دستی خدای گونه تر از این بیاورید! 
وقت غروب آمده، سرهای تشنه را 
از نیزه های بر شده، پایین بیاورید! 
امشب برای خاطر طفل سه ساله ام 
یک سینه ریز، خوشه ی پروین بیاورید!
گودال، تیغ کند، سنان های بی شمار 
یک ریگزار، سفره ی چرمین بیاورید! 
سرها ورق ورق، همه قرآن سرمدی ست!
فالی زنید و سوره ی یاسین بیاورید!

خاتم سوی مدینه بگو بی نگین برند! 
دست بریده، جانب ام البنین برند!

بند هشتم

خون می رود هنوز ز چشم تر شما 
خرمن زده ست ماه، به گرد سر شما 
آن زخم های شعله فشان، هفت اخترند 
یا زخم های نعش علی اکبر شما؟
آن کهکشان شعله ور راه شیری است 
یا روشنان خون علی اصغر شما؟
دیوان کوفه از پی تاراج آمدند 
گم شد نگین آبی انگشتر شما 
از مکه و مدینه، نشان داشت کربلا 
گل داد (نور ) و ( واقعه ) در حنجر شما 
با زخم خویش، بوسه به محراب می زدید 
زان پیشتر که نیزه شود منبر شما

گاهی به غمزه، یاد ز اصحاب می کنی 
بر نیزه، شرح سوره ی احزاب می کنی

بند نهم

در مشک تشنه، جرعه ی آبی هنوز هست 
اما به خیمه ها برسد با کدام دست؟
برخاست با تلاوت خون، بانگ یا اخا 
وقتی «کنار درک تو، کوه از کمر شکست»
تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت 
سنگی زدند و کوزه ی لب تشنگان شکست!
شد شعله های العطش تشنگان، بلند 
باران تیر آمد و بر چشم ها نشست 
تا گوش دل شنید، صدای ( الست ) دوست 
سر شد (بلی)ی تشنه لبان می الست 
ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد 
پیمانه پر کنید، هلا عاشقان مست

باران می گرفت و سبو ها که پر شدند 
در موج تشنگی، چه صدف ها که دُر شدند

بند دهم

باران می گرفته، به ساغر چه حاجت است؟
دیگر به آب زمزم و کوثر چه حاجت است؟ 
آوازه ی شفاعت ما، رستخیز شد 
در ما قیامتی ست، به محشر چه حاجت است؟
کی اعتنا به نیزه و شمشیر می کنیم؟ 
ما کشته ی توایم، به خنجر چه حاجت است؟ 
بی سر دوباره می گذریم از پل صراط
تا ما بر آن سریم، به این سر چه حاجت است؟ 
بسیار آمدند و فراوان، نیامدند 
من لشکرم خداست، به لشکر چه حاجت است؟ 
بنشین به پای منبر من، نوحه خوان، بخوان!
تا نیزه ها به پاست، به منبر چه حاجت است؟

در خلوت نماز، چو تحت الحَنَک کنم 
راز غدیر گویم و شرح فدک کنم

بند یازدهم

از شرق نیزه، مهر درخشان بر آمده ست 
وز حلق تشنه، سوره ی قرآن بر آمده ست 
موج تنور پیرزنی نیست این خروش 
طوفانی از سماع شهیدان بر آمده ست 
این کاروان تشنه، ز هر جا گذشته است 
صد جویبار، چشمه ی حیوان بر آمده ست 
باور نمی کنی اگر از خیزران بپرس 
کآیات نور، از لب و دندان بر آمده ست 
انگشت ما گواه شهادت که روز مرگ 
انگشتری ز دست شهیدان در آمده ست 
راه حجاز می گذرد از دل عراق 
از دشت نیزه، خار مغیلان بر آمده ست

چون شب رسید، سر به بیابان گذاشتیم 
جان را کنار شام غریبان گذاشتیم

بند دوازدهم

گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود 
تنها تر از مسیح، کسی بر صلیب بود 
سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ 
اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود! 
مولا نوشته بود : بیا ای حبیب ما 
تنها همین، چقدر پیامش غریب بود 
مولا نوشته بود : بیا، دیر می شود 
آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود 
مکتوب می رسید فراوان، ولی دریغ 
خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود 
اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه اش 
اما حبیب، جوهرش « امن یجیب» بود

یک دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده بود 
باغ شهادتش، به رسیدن رسیده بود

بند سیزدهم

تو پیش روی، و پشت سرت آفتاب و ماه 
آن یوسفی که تشنه برون آمدی زچاه 
جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام 
برگشته ای و می نگری سوی قتلگاه 
امشب، شبی ست از همه شب ها سیاه تر 
تنها تر از همیشه ام ای شاه بی سپاه 
با طعن نیزه ها به اسیری نمی رویم 
تنها اسیر چشم شماییم، یک نگاه! 
امشب به نوحه خوانی ات از هوش رفته ام 
از تار وای وایم و از پود آه آه 
بگذار شام، جامه ی شادی به تن کند 
شب با غم تو کرده به تن، جامه ی سیاه!

بگذار آبی از عطشت نوشد آفتاب 
پیراهن غریب تو را پوشد آفتاب

بند چهاردهم

قربان آن نی یی که دمندش سحر، مدام 
قربان آن می یی که دهندش علی الدوام 
قربان آن پری که رساند تو را به عرش 
قربان آن سری که سجودش شود قیام 
هنگامه ی برون شدن از خویش، چون حسین (ع)
راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام 
این خطی از حکایت مستان کربلاست : 
ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام! 
تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما 
یک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام 
اشکم تمام گشت و نشد گریه ام خموش 
مجلس به سر رسید و نشد روضه ام تمام

با کاروان نیزه به دنبال، می روم 
در منزل نخست تو از حال می روم

تمام شد در شب دوازدهم محرم سال ۱۴۲۳ هجری برابر با دوازدهم فروردین ماه ۱۳۸۱ شمسی.

 

التماس دعا



:: موضوعات مرتبط: شعر های ناب، ،
نویسنده : طاهر ماستری فراهانی
تاریخ : سه شنبه 14 آبان 1392
زمان : 22:1
ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران - غزلی بسیار زیبا از استاد شفیعی کدکنی


ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران

آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاهگاهت صبح ستاره باران

باز آ که در هوایت خاموشی جنونم
فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز
کاینگونه فرصت از کف دادند بیشماران

گفتی به روزگاری مهری نشسته گفتم
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران

بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران

پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زینگونه یادگاران

این نغمه محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقیست آواز باد و باران

 

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی



:: موضوعات مرتبط: شعر های ناب، ،
نویسنده : طاهر ماستری فراهانی
تاریخ : یک شنبه 5 آبان 1392
زمان : 18:55
رباعی انتظار از میلاد عرفان پور


روزي گره اززمانه واخواهدشد


رازشب تار برملا خواهدشد


درراه عزيزيست كه باآمدنش


هرقطب نما قبله نما خواهدشد

 


اللهم عجل لوليك الفرج

(صلوات)



:: موضوعات مرتبط: شعر های ناب، ،
نویسنده : طاهر ماستری فراهانی
تاریخ : سه شنبه 16 مهر 1392
زمان : 22:21

صفحه قبل 1 صفحه بعد


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.